ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی...
«پروردگارا! سینهام را گشاده کن؛ و کارم را برایم آسان گردان! و گره از زبانم بگشای؛تا سخنم را دریابند (۲۸)
ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی...
«پروردگارا! سینهام را گشاده کن؛ و کارم را برایم آسان گردان! و گره از زبانم بگشای؛تا سخنم را دریابند (۲۸)
خدایا
امروز دوباره مثل همیشه
که بعد از قول اخلاص
امتحانم میکنی
و مخلص نبودنم رو به چشم خودم می بینم...آقا چه خبر شده؟
چرا حرف رفتن زدید؟
چرا جواب جانباز را با بغض و اشک دادید؟
نکند حالا حالا ها باید عاشورا ها و فاطمیه ها بیایند و بروند و ...
و ما هنوز سعادت دیدار نداشته باشیم؟!
نکند همدلی و اجتماع قلوب، خیلی بعید شده؟
می ترسم
می ترسم
از اینکه باز هم مسبب تاخیر باشیم می ترسم
یا غیاث المستغیثین
اغثنا
روایت:
وَ لَوْ أَنَّ أَشْیَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا یَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا یَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَکْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ .
اگر چنانچه شیعیان ما –که خداوند به طاعت خود موفّقشان بدارد- در راه وفا به پیمانی که بر عهده دارند همدل می شدند، میمنت ملاقات ما از ایشان به تاخیر نمی افتاد و سعادت دیدار زودتر نصیب آنان می گشت، دیداری بر مبنای شناخت راستین و صداقتی از آنان نسبت به ما.
پس ما را از ایشان دور نمیدارد مگر آن دسته از کردارهایشان که برایمان ناپسند و ناخوشایند بوده و از آنان روا نمی داریم.
و خداوند یاری کننده است و ما را کفایت می نماید و وکیل خوبی است و درود او بر سید بشیر و نذیر ما محمد و خاندان پاکش. (الإحتجاج على أهل اللجاج/ج2/ص479)(kindfather.ir)
منبع: پاتوق بچه شیعه ها
«امیر المؤمنین(ع) رو میشناسی؟
امام زمان با این عظمت، اگر خواستی شعلهور شدنش رو ببینی، پیشش بگو یا علی
علی بن ابیطالب(ع) رو میشناسی عظمتش رو؟ که پیغمبر بهش میگفت فدات بشم.
علی دربارهی امام زمان تو، میدونی چی میگفت؟
أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ : اشاره میکرد با دستش به سینهاش
این رفتار علی بن ابیطالبه! دستش رو میزد رو سینهاش، علی.... علی ....
هَاهْ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِ : چقدر دوست دارم ببینم مهدیمو .... آه چقدر دوست دارم مهدیمو ببینم....